روانشناسی و مدیریت

نظر

در دو دهه اخیر، نظریه‌پردازان سازمانی و پژوهشگران استراتژی، از انواع بسیار زیادی از استعاره‌ها برای توصیف سازمان‌های کاری و رویه‌ها و فرایندهای آنها استفاده کرده‌اند. در این میان می‌توان به این موارد شاخص اشاره کرد: موسیقی (هچ، 1999) ورزش‌های گروهی (کیدل، 1987)، فیل چینی (مینگ سام، 1998)، خانه (پیرس و آزموند، 1996)، جنگ (وینسور، 1996) و تئاتر (تری، 1997). در ادبیات سازمانی و مدیریتی معمولاً از استعاره‌ها با هدف آموزشی استفاده می‌شود؛ یعنی ساده‌سازی مفاهیم انتزاعی از طریق استعاره‌ها صورت می‌گیرد. علاوه براین، استعاره‌ها می‌توانند بین مفاهیمی که ارتباطی با یکدیگر نداشته‌اند، ارتباط برقرار کنند و معنا به وجود آورند. استعارات علاوه بر اینکه به درک پدیده‌های پیچیده کمک می‌کنند، چشم‌انداز و رویکرد ما نسبت به جهان پیرامون مان را نیز نشان می‌دهند. گرت مورگان (1986) عنوان می‌کند که استفاده از استعاره‌ها روشی برای فکر کردن یا احساس کردن را با خود به همراه دارد که درک کلی ما از جهان را نیز دربرمی‌گیرد.

استعاره چیست؟

به لحاظ لغوی، کلمه استعاره به معنای عاریت گرفتن یا عاریت خواستن است. طبق تعریف دیکشنری آکسفورد، استعاره کارکردی از کلام است که در آن یک اسم یا کلمه یا عبارت برای توصیف شیء یا فعالیتی که با آن متفاوت است اما وجوه شباهتی دارد، به کار گرفته می‌شود. در ادبیات می‌توان به نمونه‌های بیشمار استعاره اشاره کرد. برای مثال، زمانی که شکسپیر در نمایشنامه هر طور که شما بخواهید (As You Like It) عبارت معروف "تمام دنیا صحنه نمایش است و مردان و زنان بازیگران این نمایش هستند" را استفاده می‌کند، در حقیقت، صحنه نمایش را استعاره‌ای برای دنیا در نظر گرفته است. یا زمانی که جان دان، شاعر انگلیسی، در یکی از سروده‌های خود می‌گوید: "خوابی کوتاه خواهد گذشت و ما برای همیشه برخواهیم خواست"، از خواب به عنوان استعاره‌ای برای مرگ استفاده کرده است. در ادبیات خودمان هم نمونه‌های بسیار زیبای استعاره را به وفور داریم. برای مثال به این بیت از فردوسی بزرگ توجه کنید:

به مشکین کمند اندر آویخت چنگ                          به فندق گُلان را به خون داد رنگ

معنی ساده شده این بیت این است که سودابه (همسر کیکاووس) به موهایش چنگ انداخت و با ناخن صورتش را خراشید. در این بیت فردوسی از سه استعاره استفاده کرده است: کمند استعار از مو، فندق استعاره از ناخن و گل استعاره از چهره است.

استعاره در سازمان

گریشام (2006) عنوان می‌کند که رهبر یک سازمان می‌تواند با استفاده از قدرت استعاره‌ها و داستان‌های شرکتی، اعتماد و همدلی بسیار بالایی بین نیروهای خود به وجود آورد. او همچنین بیان می‌کند که استعاره‌ها می‌توانند ارتباط نزدیک‌تری بین گوینده و شنونده به وجود آورند که این ارتباط یکی از ارکان مهم اعتمادسازی است. یکی از استعاره‌های مهمی که به مدیران پیشنهاد می‌شود حتماً از آن استفاده کنند، استعاره‌های مربوط به درختان و گل و گیاه است. تعداد زیادی از نظریه‌پردازان (مورگان، 2006؛ کووسس، 2010؛ اسکورسینسکا، 2012) معتقدند که این دسته از استعاره‌ها، حس زنده بودن و پویایی سازمان را به شکل قابل توجهی بالا می‌برند و نقش زیادی در تقویت ارتباط کارمندان با مدیر و سازمان خود دارند. این پژوهشگران به مدیران پیشنهاد می‌کنند در صحبتهای خود با نیروهای‌شان حتماً از جملاتی استفاده کنند که کم و بیش دربردارنده استعاره‌های مربوط به گیاهان و درختان باشد. به نمونه‌های زیر توجه کنید:

·       ما نیاز داریم که "شاخه" جدیدی به کاروکسب‌مان اضافه کنیم.

·       شرکت ما در حال "رشد کردن" است.

·       کاروکسب ما یک کاروکسب "ریشه"دار است.

·       "شکوفایی" هرچه بیشتر سازمان به نفع تک تک کارکنان خواهد بود.

·       نیاز داریم برخی از فرایندهای دست و پاگیر را "هرس" کنیم.

·       اگر در شرایط فعلی تمرکزمان را حفظ کنیم به زودی نتایج فوق‌العاده‌ای را "برداشت" خواهیم کرد.

·       فروشندگان باهوش و چابک، "میوه" تلاش خود را خواهند "چید".

استفاده از این عبارات و جملات مشابه می‌تواند علاوه بر اعتمادسازی، نشان‌دهنده بالندگی و طراوت یک سازمان نیز باشد. علاوه بر روابط سازمانی، فروشندگان و بازاریاب‌ها نیز می‌توانند از این قبیل استعارات در تعاملات خود با مشتریان بالقوه استفاده کنند و بدین‌شکل چهره بانشاط و پرشوری از سازمان خود به مشتری نشان دهند. 

 

پرویز درگی


نظر

پشتکار لازمه موفقیت است. پشتکار به معنای داشتن عادت به رفتارهای خوب در زندگی روزمره است، عادت به رفتارهایی که ما را به اهدافمان نزدیک می کند. در این مطلب می خواهیم روش ایجاد این عادات خوب را مورد بررسی کنیم.

تحقیقات نشان داده است که هدف به تنهایی نمی تواند موجب ایجاد انگیزه در ما شود، بلکه رفتارهای روزانه که ما برای رسیدن به هدف انجام می دهیم بیشتر از خود هدف می تواند در ما انگیزه ایجاد کند و مارا به شور و شوق بیاورد.

 

1) هدف خود تعیین کنید

اولین گام برای ایجاد عادات خوب این است که بدانیم که چه چیزی می خواهیم. بعد باید ببینیم که برای رسیدن به این هدف چه کارهایی را باید به صورت روزانه انجام بدهیم.

مثال: فرض می کنیم هدف آقای “الف” این است که کتابی بنویسد. با توجه به مشغله های دیگری که دارد فکر می کند که می تواند روزی یک ساعت برای این کار وقت بگذارد.

2) فعالیت جدید خود را به عادات هر روزه تبدیل کنید

باید راهی پیدا کنیم که فعالیت جدیدی را که شروع می کنیم به عادت هر روزه ما تبدیل شود. برای این کار توصیه می شود که فعالیت جدید را برای ساعاتی از روز تعیین کنیم که بهره وری ما در آن ساعات بیشتر است. معمولاً برای بیشتر افراد ساعتهای اولیه روز برای این کار بهتر است.

مثال: آقای “الف” می داند که صبحها وقتی از خواب بر می خیزد ذهن آماده تری برای فکر کردن و نوشتن دارد و بعد از ظهرها پس از کار ممکن است که خسته باشد و کار را به پشت گوش بیاندازد. بنابراین تصمیم می گیرد که یک ساعت از صبح را به این کار اختصاص دهد. به همین علت تصمیم می گیرد که شبها ساعت 10 یعنی یک ساعت زودتر از معمول بخوابد تا بتواند صبح ساعت 5 بیدار شود و به فعالیت جدید خود مشغول شود.

3) انضباط شخصی ایجاد کنید

تا فعالیت جدید تبدیل به عادت نشده است باید مراقب باشید که فعالیت را ترک نکنید. اگر روزی موفق به انجام فعالیت جدید نشدید باید بررسی کنید که چه اتفاقی مانع انجام فعالیت شده است. آیا رویدادی بیرونی مانع بوده است و یا با عذر و بهانه کار را به تعویق انداخته ایم، که اگر اینطور است باید به ریشه یابی آن بپردازیم.

مثال: آقای “الف” پس از دو هفته متوجه می شود که دو روزاست فعالیت جدید را انجام نداده است. پس از بررسی متوجه می شود که در هدف خود دچار تردید شده است و با خود فکر کرده است که آیا کسی حاضر است کتاب مرا چاپ کند؟ اصلاً چنین کتابی آیا خواننده خواهد داشت؟  اگر کسی حاضر به چاپ کتاب نشد وقت من به هدر رفته است. پس چه فایده دارد که من صبح زود از خواب بیدار شوم و این همه زحمت بکشم.

آقای الف متوجه شد که این شکها موجب کاهش انگیزه وی برای ادامه کار شده است و تصمیم می گیرد که به این شکها اجازه رشد ندهد و مصمم تر از قبل به فعالیت خود ادامه دهد. وی تصویری ذهنی از موفقیت خود درست می کند و تصمیم می گیرد هر شب قبل از خواب این تصویر ذهنی را مرور کند و همچنین از جمله تاکیدی “کتاب من مشتریان بسیار خواهد داشت” استفاده کند.

 4) از فعالیت خود بازخور بگیرید

پس از مدتی از انجام فعالیت جدید باید تاثیر آن را در رسیدن به هدف بررسی کنیم. گاهی از اوقات لازم است که جزئیات فعالیت جدید را تغییر بدهیم تا بهره وری ما افزایش یابد. بطور مثال وقتی زبان جدیدی یاد می گیریم متوجه می شویم که برخی از لغات تازه یاد گرفته شده را فراموش می کنیم. در این مواقع باید به دنبال روشهای بهتری برای بخاطر سپردن لغات باشیم. گاهی نیز متوجه می شویم که فرصتی را که به فعالیت جدید اختصاص داده ایم کم است . در این صورت باید مدت زمان فعالیت را حتی الامکان افزایش دهیم.

مثال: آقای “الف” پس از چند روز متوجه می شود که برای پرورش بهتر بخشی از کتاب خود باید چند کتاب جدید مطالعه و از آنها فیش برداری کند.

 5) حمایت دیگران را جلب کنید.

گاهی اوقات فعالیت جدیدی که تصمیم به انجام آن می گیریم می تواند در زندگی خانوادگی و یا شغلی ما تآثیر بگذارد. در این مواقع باید حمایت دیگران را نیز برای انجام فعالیت خود جذب کنیم.

دوستی داشتم که در سن 30 سالگی تصمیم گرفته بود ادامه تحصیل بدهد. وی می گفت می دانستم همسرم نمی گذارد که درس بخوانم لذا وی را هم تشویق کردم که در کنکورشرکت کند.

گاهی هم لازم است که کسی به شما کمک کند. مثلاً در هنگام یادگیری زبان یک همکار یا یکی از دوستان که زبان بلد است می تواند ساعتی را در هفته به مکالمه با شما بپردازد و در این راه به شما یاری کند.

مثال: آقای “الف” می دانست که صبح زود از خواب بیدار شدن ممکن است موجب ناراحتی همسر وی بشود. بنابراین از اول هدف خود را با وی در میان نهاد و در مورد اینکه انتشار این کتاب چه تحولی در زندگی شغلی وی می تواند داشته باشد با وی صحبت کرد و حمایت او را برای تحمل سحر خیزی خود جلب کرد. او همچنین توانست در طول کار از تشویق های همسرش بهره مند شود.

محمدرضا حق پرست


نظر

1

واژه‌ها را دوست بدارید، حتی برخی از آن‌ها را ببوسید.

2

هر کلمه یک اید? بالقوه است؛ برای پروراندن آن بکوشید.

3

به هم? واژه‌های بیگانه بدبین نباشید. اما مواظب استحکام ساختمان زبان باشید.

4

از واژه‌ها برای آزار دیگران استفاده نکنید. غمگین می‌‎شوند و ممکن است با شما قهر کنند. (واژه‌ها را می‌گویم.)

5

از نوشتن چیزهای ضعیف و ناقص نترسید. کلمات از بی‌توجهی شما بیشتر آزرده می‌شوند.

6

هم? واژه‌ها خوبند. حتی به فحش‌ها بدبین نباشید. آن‌ها تاثیر مثبتی بر تنظیم روح و روان بشر دارند.

7

هرازگاهی سراغ فک و فامیل کلمات را هم بگیرید.

8

عشق به واژه‌ها را، با بیشتر و بهتر نوشتن نشان بدهید.

9

کلمات از ما باهوش‌ترند. با آن‌ها سرسری برخورد نکنیم.

10

واژه‌ها خوش دارند تا با آن‌ها زیبایی خلق کنید.

11

برای ورود هر کلم? تازه به دامن? واژگانتان فرش قرمز پهن کنید.

12

به بعضی واژه‌ها معنای تازه‌ای بدهید.

13

با تبدیل هر قطره از اشک‌هایتان به یک واژه، اشک‌ها و کلمه‌ها را ارج بنهید.

14

بعضی واژه‌ها را توی گلدان بکارید و همیشه به آن‌ها آب بدهید.

15

بگذارید واژه‌ها افکارتان را دگرگون کنند.

16

به هر کلمه به شکل اختراعی شگفت‌انگیز نگاه کنید.

17

فهرستی از کلمات موردعلاقه‌تان داشته باشید.

18

از تکرار واژه‌ها نترسید. در تکرار واژه‌ها چیزهای تازه‌ای را کشف می‌کنید.

19

چه عیبی دارد اگر گاهی برای پیدا کردن کلمه‌ای مناسب یک روز تمام معطل بمانید؟

20

آیا می‌توانید با ساختن چیزی با واژه‌ها، به دیگران هدی? ارزنده‌ای بدهید؟

21

«گر نپسندی به از آنت دهند»
به اولین واژه‌ای که می‌نویسید رضایت ندهید، به سایر واژه‌ها هم فکر کنید.

22

کلمه‌ها شیفت? آنند تا بعد از نوشته شدن، با صدای رسا خوانده شوند.

23

از تماشای واژه‌هایی که به‌زیبایی کنار هم نشسته‌اند به انداز? تماشای طلوع و غروب خورشید لذت ببرید.

24

واژه‌های گوناگون را سوار اتوبوس کنید و دسته‌جمعی به پیک‌نیک بروید.

25

تنها ماندن یک کلمه، بهتر از حضور اجباری آن در جمع واژه‌های نامتناسب است.

26

با کلمه‌ها بازی کنید؛ اما دغل‌بازی نه.

27

بپذیرید که واژه‌ها به سوء‌تفاهم‌های بسیاری راه می‌دهند. اما چاره‌ای نیست؟ بدون آن‌ها محکومیم به توحش و عقبگرد به میلیون‌ها سال قبل.

28

بدون انسجام میان اعتقاد و گفتار و رفتارتان، به واژه‌ها خیانت می‌کنید.

29

بعضی واژه‌ها را به دوستان صمیمی خودتان تبدیل کنید.

30

بگذارید با شنیدن برخی واژه‌هایی که می‌پسندید، یاد شما بیفتند. دوست دارید کدام واژه‌ها تداعی‌گر شما باشند؟

 

پی‌نوشت: عنوان این نوشته یکی از سطرهای شعری از اسماعیل خوئی است.

 

شاهین کلانتری


نظر

دانشنامه اسلامی شرک را این گونه تعریف می کند:

شرک در لغت به معنای مشارکت و در اصطلاح، همتا قرار دادن برای خداست و ممکن است در صفات، افعال و یا حتی ذات باشد. ولی آنچه بیش از همه در قرآن مطرح و نقد شده شرک در عبادت است؛ زیرا اکثر مردم گرفتار این نوع از شرک بوده و هستند.

کانتکت لیست من در همین لحظه که آمارش را دیدم، 2616 مخاطب دارد. یعنی 2616 آدم واقعی که با هر کدام در سطحی متفاوت ارتباط برقرار کرده و شماره شان را دارم.از علی لاریجانی گرفته تا علی مطهری تا فلان مدرس ، مدیر ، وکیل و حتی مکانیک محله!

این تعداد بالای مخاطب به علت این است که زمانی گمان می کردم همه چیز ارتباطات است و آدم موفق کسی است که ارتباطات زیادی داشته باشد،شبکه سازی کند و روزی از این شبکه اش به فراخور نیازش استفاده کند.آن زمان فکر می کردم اگر با فلان مدرس یا برگزارکننده ارتباط بگیرم موفق می شوم.با برگزار کننده ها جوین می شدم تا مرا برای سخنرانی دعوت کنند! آنها را در اینستاگرام فالو می کردم،پست هایشان را لایک می کردم! کامنت می گذاشتم! (خیلی دوست داشتم آقای فخری یک روز مرا بندرعباس دعوت کند،حتی 4 سال قبل که تازه یکی از کتابهایم چاپ شده بود در حاشیه یک همایش به ایشان کتابمو هدیه دادم تا مقبول افتد و …،) با فلان مدیر موسسه گرم می گرفتم تا هوایم را داشته باشد، با مدیر مسئول و سردبیر  مجلات معتبر ارتباط  می گرفتم تا در مجله شان بنویسم،برای فلان دکتر هدیه می بردم تا….

من با آدمها ارتباط می گرفتم تا روزی به دردم بخورند. تا روزی که نیاز داشتم ساپورتم کنند،تا روزی که دستم را جلویشان دراز کردم دستم را پر کنند، چون یادگرفته بودم ارتباطات با بزرگان و قدرتمندان می تواند باعث موفقیت ما شود،دوره های آموزشی الویتور اسپیچ هم گذرانده بودم! (اگر در آسانسور فرد مهم و قدرتمندی را دیدیم چطور با او ارتباط بگیریم!)

چقدر بدبخت بودم من!

غافل از اینکه «خواستن از غیر خدا» مصداق بارز شرک است.بله من مشرک بودم.

هرچند سالها قبل فایلی دیده بودم با عنوان «فقط روی خدا حساب باز کن» ولی فقط دیده بودم نفهمیده بودمش.

گذشت تا اینکه اتفاقی رخ داد که در واقعیت برایم بد و در حقیقت برایم خیر شد:

به تنگدست ترین وضعیت موجود زندگیم از نظر مالی رسیدم،حساب بانکیم خالی خالی شد،اول سال چند تا از منابع درآمدیم را به دست خودم نابود کرده بودم،حقوق همسرم (به دلیل کمبود بودجه وزارت بهداشت) به بدترین وضعیت تنزل پیدا کرده بود،درگیر یک پروژه ای شده بودم که مدام باید پول تزریق می کردم و مجبور شدم تمام طلاهای همسرم،تمام سکه و ربع سکه هایی که داشتم،حتی پلاک طلای تولدت مبارک و حتی یک صد دلاری که برایم مانده بود را به ریال تبدیل کنم.به وضعیتی رسیده بودم که گاها شهریه کلاس ورزش پسرم را هم به موقع نمی توانستم بدهم. اگر کسی مبلغ ناچیزی از سایت خرید می کرد بسیار خوشحال می شدم و سریعا به حساب زرین پالم رفته و تسویه را می زدم! و تو چه می دانی بی پولی برای یک مرد چه درد عظیمی است.
اگر آدم مجرد باشد بی پولی یا کم پولی شاید زیاد سخت نباشد،اما زندگی متاهلی با دو تا فسقلی مهدکودکی بی پولی را نمی فهمد.

مجبور شدم به قرض متوسل شوم و خب آدم اینجور مواقع با دو تا معیار میزان صمیمیت و وضعیت جیب طرف درخواست هایش را از آدم ها انجام می دهد من مهمتر از امور منزل (که البته به سختی می گذشت) برای اون پروژه ضروری پول لازم بودم و هر جوری که میشد پول باید تامین می شد،شروع کردم به درخواست کردن
تصمیم گرفتم مبلغو خورد کنم و به جای اینکه همشو از یکی بخوام از 8-7 نفر در خواست کنم (یه تست رفاقت هم بود دیگه)

امید اصلیم به یکی از دوستام بود که به شدت ثروتمند بود و من براش کم کار نکرده بودم و انتظار داشتم با درخواست از اون مشکلم حل بشه اما امیدم ناامید شد.

به نفر دوم درخواست زدم جواب مثبت بود ولی 1/2 پولی که خواسته بودمو واریز کرد.گفت همینقدر می تونم!

نفرسوم که می دانستم داره و اتفاقا خیلی کم بهش امید داشتم (چون باهاش صمیمی نبودم) درجا درخواستمو پذیرفت و همون قدری که درخواست کرده بودم را واریز کرد.

نفر چهارم هم دقیقا مثل نفر سوم بود، همان قدری که خواسته بودم را واریز کرد،منتها ازم چک گرفت.(بقیه هیچ کدام چک نگرفتند)

نفر پنجم که می دونستم نداره اما دلم می خواست واکنششو ببینم،خیلی جالب پاسخ داد اولش گفت: تمرین رفع خجولیه! بعد که مطمئن شد واقعیه گفت می دونی که تازه خونه خریدم و نقدینگی ندارم اما بیا این دوره جدیدمو بذار کانالت هر چقدر فروختی خودت بردار! فراموش شدنی نیست اینکارش برام.

نفر ششم هم پول داشت ولی گفت اینکار برام مقدور نیست.برای این فرد حداقل چند ده میلیون تومان سود ساخته بودم و در یکسال گذشته بیشترین ارتباط کاری را با ایشان داشتم.

نفر هفتم گفت من خودم چندین سکه زمانی که 1میلیون بود قرض گرفتم و الان که چند برابر شده باید آنها را تهیه کنم و برگردانم بنابراین نمی توانم.

نهایتا آن پولی که می خواستم جور شد و به آن پروژه تزریق شد اما حالم خوب نبود، یک چیزی این وسط درست نبود،خیلی شبها فکر می کردم،خیلی با همسرم صحبت می کردم، من آن همه لطف به آنهمه آدم کرده بودم و حالا درست زمانی که به آنها نیاز داشتم آنها اینگونه به من پاسخ دادند.واقعا تا چندین روز و شاید چند هفته حالم بد بود.اما یافتم آنچه که باید پیدا می شد.
خیلی اتفاقی فایلی گوش می دادم که متوجه شدم من دچار شرک هستم. خواستن از غیر خدا و توقع از غیرخدا چیزی جز شرک نیست و من مشرک بودم.

از رادیو شنیدم:  می گویند روزی فرد تنگدستی نزد توانگری رفته و از او درخواست کمک می کند،آن فرد متمول به او می گوید من فقط به افراد نابینا کمک می کنم تو که نابینا نیستی! آن فرد یک آن به خود آمده می گوید: اتفاقا کور حقیقی منم که خدای بزرگم را ندیدم و سراغ تو آمده ام. وی این را می گوید و از آنجا دور می شود و هرچه آن فرد متمول به دنبالش می دود تا کمکش کند او نمی پذیرد.

بله،کور حقیقی و مشرک به خدا من بودم که به جدای خدا و خواستن از او از سراغ غیر رفته بودم.
تمام مهارت های ارتباطی و الویتور اسپیچ برایم بی معنی شد،به شبکه سازی پوزخند می زدم و آدم ها برایم دیگر چندان مهم نبودند. (این به معنی بی احترامی به انسانها نیست)

نمی گویم مسئله شرک را در خودم حل کرده ام.این ادعایی بزرگ است.اما می توانم بگویم خیلی مراقب افکار و رفتار و ادبیاتم هستم.سمینار که می روم دیگر مثل سابق نمی دوم سمت سخنران یا برگزار کننده برای تبادل کارت ویزیت! به کسی محبت نمی کنم مگر آنکه از ته دل و صرفا برای خود خودش باشد نه هیچ چیز دیگری،به کسی هدیه نمی دهم مگر اینکه صرفا بخاطر دلم و دلش باشد نه چیز دیگری.محبتم کمتر ناخالصی دارد.

یکبار در یکی از فایل های عباسمنش عزیز شنیدم که می گفت: پدر و مادری که فرزندشان را بزرگ می کنند به امید اینکه روز پیری و کوری عصای دستش شود اینهم نوعی شرک است. ایشان نقل می کرد: به یکی از اقوام گفتم چرا برای تغییر وضعیتت از شهرستان به تهران مهاجرت نمی کنی آن فرد در پاسخ گفته بود: اگر من بیام تهران و مثلا یه روز بیفتم زمین و دست و پام بشکنه کسی را ندارم که بخواد منو تر و خشک کنه یا دستمو بگیره!(ببینید شرک می تواند چقدر ریز باشد)

رسول خدا (ص) فرمود:

« ای مردم، از شرک دوری کنید، که آن نامحسوس تر از حرکت مورچه است. سپس فرمود: شاید کسی بخواهد بپرسد: ای رسول خدا! از شرکی که نا پیداتر از حرکت مورچه است چگونه دوری کنیم؟ بگویید: بار خدایا! از شرک آگاهانه به تو پناه می بریم و از شرک ناآگاهانه از تو آمرزش می طلبیم.»

خداوند تبارک تعالی در قرآن می فرماید:

«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»

«و بیشتر آنان به خدا ایمان نیاوردند مگر آنکه مشرک باشند»

امام صادق (ع) درباره این آیه می فرماید:

«هو الرجل یقول لو لا فلان لهلکت، و لو لا فلان لأصبت کذا و کذا، و لو لا فلان لضاع عیالی، أ لا تری أنه قد جعل لله شریکا فی ملکه یرزقه و یدفع عنه، قال قلت فیقول لو لا أن الله من علی بفلان لهلکت قال نعم لا بأس بهذا»

«که انسان بگوید اگر فلانی نبود من از بین می رفتم و اگر فلانی نبود چنین و چنان می شدم و اگر فلانی نبود خانواده ام نابود می شد، مگر نمی بینی که او با این حرف ها در ملک خدا برایش شریکی قائل شده که روزیش می دهد و از او دفاع و دفع گرفتاری می کند؟ راوی می گوید: عرض کردم پس بگوید: اگر خداوند به واسطه فلانی بر من منت نمی نهاد از بین می رفتم؟ فرمود: آری، اشکالی ندارد».

حسن شیرمحمدی


نظر

«نه پول را خیلی عزیز بدانید و نه بی ارزش. پول خدمتکار خوبی است، ولی رئیس بسیار بدی است»- الکساندر دوماس فیلس

روبرت اربن، میلیونر سرشناس، می‌گوید: «هر صبح که از خواب برمی‌خیزم، فهرست ثروتمندان فوربس را بررسی می‌کنم و اگر نام خود را در میان ثروتمندان آمریکا نبینم، با انگیزه بیشتری سر کار می‌روم و بیش از پیش تلاش می‌کنم».  در واقع، علاقه به پولدار شدن در بسیاری از ما وجود دارد، و همین شیفتگی موجب می‌شود تا باورهای اشتباهی در خصوص ثروت آفرینی داشته باشیم.

در طول تاریخ نیز، برخی از فلاسفه، گوشه نشینان و حتی هنرمندان و اهل ادب، در نکوهش پول و ثروت سخنان بسیار گفته‌  و بر باورهای اشتباه ما پیرامون کسب ثروت دامن زده‌اند. شاید جمله مارک تواین را شنیده باشید که می‌گوید: «من با پولدارها مشکل دارم. خدا نکند به مقامی برسم آن وقت است که اوضاع برای آنها بیخ پیدا می‌کند.» در مقابل برخی هم دیدگاهی متفاوت نسبت به ثروت داشته‌اند، بطور مثال جرج برنارد شاو بی‌پولی را ریشه حضور شیاطین و فساد می‌داند. صرف‌نظر از دیدگاه‌های متضاد صاحبان اندیشه، باز به جمله‌ای بر می‌گردیم که در ابتدای یادداشت آمد. دیل کارنگی نیز مردم را بر سه دسته می‌داند: نوکران پول، هم‌نشینان پول، و اربابان پول و به طور حتم کسانی برنده‌اند که پول را به خدمت خود و خلق در آوردند، نه آنکه برده آن باشند.

هرچند پول و ثروت در بسیاری اوقات، در معادله موفقیت بسیاری از افراد جایگاهی ندارد، اما چرا تعداد به نسبت کمی از مردم به ثروت مطلوبشان دست می‌یابند؟

از نظر راجر جیمز همیلتون، مولف کتاب «برنامه کلان میلیونرها: مسیر ویژه دستیابی به موفقیت مالی»، علت این امر آن است که بیشتر ما آموزش‌های نادرستی در خصوص ثروت دریافت داشته‌ایم و یا آموخته‌‌هایمان تاریخ گذشته، ‌شده‌اند. به طور کلی آموزشهای رسمی و آموزشهایی که در مدرسه می‌گیریم شاید به ما توانایی تأمین صحیح هزینه‌های زندگی‌مان را یاد بدهند، اما زمانی ثروت روی خوش به ما نشان خواهد داد که خود به دنبال یادگیری و اصلاح باورهای غلطمان برویم.

راجرهمیلتون در کتاب خود، 5 افسانه‌ی دروغ پیرامون ثروت را به همراه باورهای درست متناظر با آنها فهرست می‌کند. 5 گانه همیلتون به شرح زیر است:

دروغ‌های افسانه‌ای در کسب ثروت

1. افسانه‌ای به نام سرچشمه‌های متعدد درآمدزایی

افسانه‌: هر چه سرچشمه‌های درآمدزایی خودرا بیشتر کنید، ثروتمند‌تر خواهید بود.

حقیقت: ایجاد جریانهای مختلف درآمدزایی درست مانند زمانی است که سعی می‌کنیم چندین توپ را به شکل همزمان شوت کنیم و احتمالاً هیچ کدام هم گل نمی‌شود. ودر مقابل زمان و تمرکز خود را نیز از دست خواهیم داد.

حتماً ضرب المثل پول، پول می‌آورد به گوشتان آشنا است. اما پول، پول ماندگار نمی‌آورد. بلکه این افراد هستند که تولید درآمد می‌کنند. بنابراین قبل از سرمایه گذاری روی دارایی‌ها، روی افراد درست سرمایه گذاری درست کنیم وگرنه خود می‌مانیم و چندین توپ بی سرانجام.

لذا بیشتر روی دارایی‌های نامشهود سرمایه گذاری  کنیم، نه افزایش داراییهای مشهود خود .

2. افسانه‌ای به نام درآمد منفعل

افسانه: می‌توان با زیر قرض رفتن و دریافت وام به منظور خرید سرمایه‌هایی که ایجاد درآمد منفعل می‌کنند، یک عمر از کارکردن بی‌نیاز شد.

حقیقت: استقراض یک چاه برایتان می‌کند نه رودخانه. این یک ضرب‌المثل  شرقی است. متاسفانه یکی از تعاریف غلط برای کارآفرینی این است که از دل کوشش‌های دیگران و تلاشهای پیشین خود کسب درآمد کنیم. این همان ایجاد جریان درآمدی منفعل است. فرض کنیم که یک شرکت تاسیس و کارکنان مورد نظر را به استخدام درآورده‌ایم و بعد یک نفر را جذب می‌کنیم تا اداره‌ی کارکنان استخدام شده را عهده‌دارشود به گونه‌ای که شرکت بدون حضور ما اداره شود. این نوعی درآمدزایی منفعل است. که در جای خود پسندیده اما باورهای غلطی پیرامون آن وجود دارد.

درواقع کلیه درآمدها باید مدیریت شوند، این هم‌چنین به معنای دانستن چگونگی مدیریت یک تیم و متخصصانی است که می‌توانند به ما در مدیریت دارایی‌هایمان کمک کنند. هرچند که ایجاد دارایی‌هایی که تولید جریان نقدینگی مثبت می‌کنند از اهمیت بالایی برخوردار است، اما اگر منابع خود را صرف خرید املاک یا دیگر سرمایه‌های این چنینی کنیم با مخاطرات جدی مواجه خواهیم شد. به طور مثال چنانچه ارزش این دارایی‌ها به ناگهان سقوط کند ( کما اینکه در کشور خود ما نیز این مسأله را به تازگی تجربه کردیم) آن‌گاه نقدینگی نیز منفی خواهد شد و ارزش دارایی‌هایمان افت چشم‌گیری می‌کند، لذا احتمال ثروتمندشدنمان کاهش می‌یابد.

دارایی‌ها – خواه در قالب اموال یا کسب و کار-  باید مدیریت شوند. می‌دانیم که مدیریت  فرآیندی پویا است.

درآمد منفعل را فراموش کنیم، و در عوض به  کسب درآمدهای تلفیقی (ترکیبی از درآمد فعال و درآمد منفعل) فکر کنیم. حالتی که دارایی‌هایمان به شکلی فعال و پویا توسط شخص خودمان و تیم تحت هدایت‌مان مدیریت می‌شود.

3.افسانه‌ای به نام استراتژی خروج

افسانه: ثروت در اثر فروش مایملک به وجود می‌آید. بنابراین برنامه یک استراتژی خروج را ترتیب دهید . به این صورت که امروز سخت کار کنید تا فردا با تبدیل آن به پول نقد، کاشته‌های خود را برداشت کنید.

حقیقت: به کاری که به آن عشق می‌ورزید بپردازید، اینگونه خروج برای‌تان معنا نخواهد داشت. بلکه هرروز بر تلاشتان می‌افزایید.

بسیاری از مردم چشم به روزی دارند که با فروش ماحصل کار امروز خود، فردایی روشن داشته باشند. آنها از کارکردن‌شان لذت نمی‌برند.

به جای آنکه روی چگونگی خروج خود از بازی تمرکز کنیم. یک استراتژی موفقیت برای ماندن در گردونه بازی تدوین کنیم. اینگونه نه تنها ثروت‌آفرینی می‌کنیم، بلکه با احساس رضایت ثروت خود را به شکلی مناسب خرج خواهیم کرد.

4. افسانه‌ای به نام رئیس خود بودن

افسانه: اینکه خود رئیس خودمان باشیم، راه میانبری به سوی موفقیت مالی خواهد بود. چرا که اینگونه خود انتخاب می‌کنیم که چه بکنیم و چه نکنیم.

حقیقت: این مهم است که رئیس یا روسای ما چه کسانی خواهند بود (قرار است عهده دار مسئولیت چه کسانی باشیم).

در فرهنگ فارسی ما واژه‌ای به‌نام ارباب رجوع داریم که به معنای اعتبار و احترام به کسی است که به ما رجوع می‌کند و این نشان از اهمیت مشتری در فرهنگ ایرانی دارد. لذا حتی اگر صاحب یک کسب و کار باشیم، باز مسئولیت فرد یا افرادی اعم از مشتریان، ذینفعان، کارکنان، ... به عهده ما خواهد بود. به جای انکه خود را رئیس بدانیم، مشخص کنیم که می‌خواهیم مسئولیت چه کسانی را بر عهده گیریم. چون مسئولیت پذیری یکی از روشهای اساسی برای تحقق اهداف است. برای موفق بودن، خود-خدمت نباشیم بلکه خادم باشیم. بررسی کارنامه ثروتمندان خودساخته نشان می‌دهد که آنچه باعث موفقیت ایشان در  نیل به این مهم گردیده است در درجه نخست اعتقاد کامل به نقش و جایگاه مشتری و ارباب رجوع (اعم از مشتریان درون‌سازمانی و برون‌سازمانی)  در بقاء و تداوم کاری سازمان تحت مدیریت خود است.

5. افسانه‌ای به نام ریسک بالا، پاداش بالا

افسانه: کارافرینان موفق جان خود را کف دست می‌گیرند و بر سر هر چیز قمار می‌کنند.

حقیقت: گام‌های سنجیده و آزموده، استقامت لازم برای طی مسیر پرفراز و نشیب و طولانی موفقیت را فراهم می‌کنند. هرچند ریسک پذیری جزء جدایی ناپذیر زندگی بشر است. اما می‌دانیم که شکست دو نتیجه‌ی اساسی دارد: می‌تواند غرق‌مان کند یا بر شتابمان بیفزاید و به مسیر درست  هدایت‌مان کند. زمانی که بیش از حد خطر می‌کنیم، شکست می‌تواند ما را فرسنگ‌ها از مسیر درست منحرف سازد. بنابراین تلاشمان بر به حداقل رساندن ریسک‌های موجود باشد، تا در وقت شکست توانایی لازم برای یادگیری از اشتباهات و پیشروی مجدد را داشته باشیم.

به نظرتان دیدگاههای راجرجیمزهمیلتون در کتاب خود تا چه اندازه قابل استناد  هستند؟

فهرست ثروتمندترین‌ها را مشاهده کنید و زندگی نامه برخی از انها را به دلخواه مطالعه نمایید. و سپس به سوالات زیر پاسخ دهید:

•    آیا آنها می‌کوشند تا سرچشمه‌های درآمدزایی خود را افزایش دهند یا تلاش می‌کنند تا با ایجاد و پرورش تیم‌های چندگانه این سرچشمه‌ها را ایجاد کنند؟

•    آیا آنها به دنبال یک استراتژی خروج می‌گردند یا یک استراتژی موفقیت بلند مدت را در پیش گرفته‌اند؟

•    آیا آنها تنها مسئولیت خود را دارند و یا خود را عهده‌دار مسئولیت تعداد دیگری نیز می‌دانند؟

•    آیا آنها همواره در حال ریسک هستند یا هوشمندانه ریسک می‌کنند تا اینگونه بتوانند نتایج را بهبود دهند؟

پاسخ با شماست.

سخن پایانی:

اما یافته‌های تحقیقی که نتایج آن به تازگی در سایت visual.ly منتشر شده است نشان می‌دهد که تفاوت معناداری میان نگرش ثروتمندان و دیگر اقشار جامعه درخصوص عوامل سهیم در موفقیت وجود دارد. طبق این تحقیق، ثروتمندان به ترتیب عامل سخت‌کوشی، مدارج علمی، روحیه کارآفرینی، سرمایه‌ی اولیه، خوش‌شانسی و استعداد و در انتها روش‌های غیرقانونی کسب ثروت را عامل اصلی موفقیت می‌انگارند. در حالی‌که از دیدگاه طبقه‌ی متوسط، 3 عامل تحصیلات بالا، ارتباطات گسترده و سخت‌کوشی اصلی‌ترین عوامل موفقیت محسوب می‌شوند. اقشار ضعیف‌تر جامعه نیز اعتقاد دارند که اولین عامل موفقیت افراد ارتباطات و لابی‌های آن‌ها با ارکان قدرت بوده و در غیاب حقه‌بازی و سرمایه‌ی اولیه نمی‌توان به توفیقی دست یافت.

راه موفقیت را باید بصورت پلکانی طی کرد، چیزی به نام یک شبه پولدار شدن را از ذهنتان دور کنید هرچند که شاید واقعا هم گاهی اتفاق بیفتد. یک تحقیق توسط توماس کورلی نشان داد که تنها شانزده درصد از شرکت‌کنندگان هفتگی در بخت‌آزماییها و قمارکنندگان از طبقه ثروتمند هستند و پنجاه و دو  درصد از قشر ضعیف اقتصادی هستند. به جای تلاش برای سریع پولدار شدن، سرمایه‌ی خود را در چند فرصت مختلف سرمایه‌گذاری کنید و برای افزایش سود و درآمد تلاش کنید.

همیشه در گوش ما خوانده‌اند که پول، پول می‌آورد. تصور عمومی این است افراد ثروتمند مدام ثروتمندتر می‌شوند و مردم فقیر تا ابد محکوم به فقر هستند. بر اساس این باور، آدمی فقیر هرچند که باهوش و باسواد باشد، نمی‌تواند وضعیت زندگی‌اش را عوض کند.

اما حدود سی و پنج میلیون نفر در دنیا در فهرست پولدارترینها قرار دارند. رابرت سموئلسون در روزنامه واشینگتون پست اشاره میکند که از هر بیست آمریکایی بزرگسال یک نفر ثروتمند است. شاید بدلیل انکه آمریکاییهای بجز فضای مساعد کار و کسب، عادتهای سودمندی را از کودکی در خود پرورش میدهند. عادت‌هایی که با رعایت آنها می‌توانیم در راه ثروتمند شدن قدم بگذاریم. هرچند نمیتوان راه صدساله یک شبه پیمود، اما نکته اینجا است که همه ما میتوانیم در فهرست پولدارها و افراد موفق باشیم، کافی است بخواهیم و تصمیم درست بگیریم. خود را در وضعیتی تصور کنید که در خیابانی یک طرفه، در جهت معکوس رانندگی می کنید، مسلم است که خیلی زود متوجه می شوید و اشتباهتان را اصلاح می کنید. با این حال بیشتر افراد می ترسند تصمیم های اساسی بگیرند. اما پولدارها تصمیم‌گیران خوبی هستند.

پولدار شدن اتفاقی نیست که به سرعت ایجاد شود و افرادی که به دنبال ثروت‌های بادآورده و راه‌های سریع کسب ثروت هستند، هیچ‌گاه موفق نمی‌شوند. باوری که باید عمیقا به آن برسیم این است که اگر عادت هایمان را عوض کنیم، عادت مان نیز ما را عوض می کنند. اما پیش از آنکه قادر شویم عادت های نو پیدا کنیم، باید بتوانیم قید عادت ها و همچنین داشته‌های کهنه و رنگ و رو رفته خودمان را بزنیم. اگر می خواهیم نگرش مثبتی پیدا کنیم، ابتدا باید از شرّ افکار منفی مان رها شویم.

 

پرویز درگی