“هر مضمونی که برای نوشتهی خود انتخاب کنیم کهنه و دستمالی شده است… تنها بینش است که میتواند تازه باشد، و همین هم کفایت میکند.“* یودورا ولتی
بعضی موضوعات و کارها هست که اگر دوست داشته باشی در آنها دست به خلاقیت بزنی توی فضایی که شاید دیگر هر کاری به نظر کلیشه میرسد، حرف تازهای زدن شجاعت بیشتری میخواهد…
به نظرم بیرون کشیدن حرف تازهای از دل کلیشهها از دغدغههای همیشگی افرادی است که دستی در آتش کارهای خلاقه دارند، بعضی موضوعات با اینکه نخ نما شدهاند باز مسئله تو هستند باز دوست داری با آنها بازی کنی…
در این میدان بعضی ها وارد گود نمیشوند، یا کلا دست از کار میکشند یا با نبوغشان فضای و موقعیت تازهای میسازند…که گاهی این افراد هم در دام نبوغ شان گرفتار میشوند و خودشان را تکرار میکنند….
برخی هم بازی با کلیشهها را ساده می انگارند و فقط بر انبوه کلیشهها می افزایند…
و بعضی افراد هم گاهی از سر شانس و گاهی با سخت کوشی و تلاش بیشتر(در اکثر مواقع ترکیب هر دو) از دل کلیشهها ایده های ناب استخراج میکنند…
***
دیگر تقریباً کارتونیست های تراز اول دنیا یا از بازی این موضوع دست کشیدهاند یا به تعداد کلیشهها اضافه میکنند.
من اما محافظه کار بودم و رفتم سراغ موضوعاتی که احساس میکردم کمتر دستمالی شدهاند. اما گاهی اوقات به سومین میمون فکر می کنم، یکی اضلاع این مثلث عجیب که راهش را از دو میمون دیگر جدا می کند…
بعدها فیلم «سه میمون» نوری بیلگه جیلان را دیدم و لذت بردم از اینکه کارگردانِ روشنفکرِ ترک چه هوشمندانه نام سه میمون را بر فیلمش نهاده بود.
گاهی اوقات دلت میخواهد درباره بعضی موضوعات اساسی مثل عشق کار کنی، بنویسی اما احساس میکنی آنچه گفته شده، همان است که تو میخواهی، آرامشی به تو میدهد که دست از تقلا میکشی، نه، این بهانهی برای هراس از آفریدن اثری بدیع و رفتن سراغ موضوعات بزرگ نیست، شاید باید خیلی بیشتر بخوانی و زندگی کنی تا به این حس برسی که میتوانی نگاه دیگری داشته باشی.
قبول داری هنوز کسی نتوانسته در سینمای عاشقانهی ایران حتی اندکی به «شبهای روشن» نزدیک شود؟
این فیلم را دوباره ببین، ببین عشق چگونه به انزوای استاد ادبیات معنی داده است.
*منبع نقل قول اول متن: کتاب راه داستان،نوشتهی کارتین آن جونز، ترجمهی محمد گذر آبادی